باز هم قلبی به پایم افتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیرودار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه ای سیراب شد سیراب شد
بر دوچشمش دیده میدوزم به ناز
خود نمیدانم چه میجویم در او
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی میخواهد از من اتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای اغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او میگویم ای نا اشنا
بگذر از من،من تو را بیگانه ام
نظرات شما عزیزان:
omidsusa
ساعت13:34---9 بهمن 1392
لینک شدی
لینک شدی